کد مطلب:140493 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

نقل کلام مرحوم ملا حسین کاشفی در روضه
مرحوم ملا حسین كاشفی در روضة می نویسد:

عمر سعد رؤس شهداء را بر قبائل مقسوم ساخته بیست و دو سر به هوازن داد و چهارده سر به بنی تمیم و سردار ایشان حصین بن نمیر بود و سیزده سر به قبیله ی كنده داد و امارت ایشان به قیس اشعث تعلق داشت و شش سر به بنی اسد داد و مهتر ایشان هلال بن اعور بود و پنج سر به قبیله ی ازد سپرد و دوازده سر دیگر به عهده بنی ثقیف كرد و به جانب كوفه روان شدند و سر امام علیه السلام را پیشتر بدست خولی فرستاده بود، راوی گوید:


خولی سر امام حسین علیه السلام را برداشته روی به كوفه نهاد او را در یك فرسخی كوفه منزلی بود در آن منزل فرود آمد و زن او از انصار بود و اهل بیت را به جان و دل دوستدار، خولی از وی بترسید و سر امام علیه السلام را در آن خانه در تنوری پنهان كرد و بیامد به جای خود بنشست، زنش پیش آمد كه در این چند روز كجا بودی؟

گفت: شخصی با یزید یاغی شده بود به حرب وی رفته بودیم.

زن دیگر هیچ نگفت و طعامی بیاورد تا خولی بخورد و بخفت و زن را عادت بود كه به نماز شب برخاستی تهجد گذاردی، آن شب برخاست و بدان خانه كه آن تنور در آنجا واقع بود درآمد، خانه را به مثابه ای روشن دید كه گویا صد هزار شمع و چراغ برافروخته اند چون نیك درنگریست دید كه روشنائی از آن تنور بیرون می آید از روی تعجب گفت: سبحان الله!! من خود در این تنور آتش نكرده و دیگری را نیز نفرموده ام، این روشنائی از كجاست؟!

در آن حیرت دید كه آن نور به سوی آسمان می رود، تعجب او زیاد گشت ناگاه چهار زن دید كه از آسمان فرود آمده به سر تنور شدند یكی از آن چهار زن به سر تنور فرارفت و آن سر را بیرون آورده می بوسید و بر سینه ی خود می نهاد و می نالید و می گفت: ای شهید مادر و ای مظلوم مادر حق سبحانه و تعالی روز قیامت داد من از كشندگان تو بستاند و تا داد من ندهد دست از قائمه عرش بازنگیرم و آن زنان دیگر به موافقت او بسیار بگریستند و آخر سر را در آن تنور نهاده غائب شدند.

زن انصاریه برخاست و به سر تنور آمده سر را بیرون آورد و نیك در او نگریست چون حضرت امام حسین علیه السلام را بسیار دیده بود بشناخت و نعره ای زد و بیهوش شد در آن بیهوشی چنان دید كه هاتفی آواز داد كه برخیز كه تو را به گناه این مرد كه شوهر تو است مؤاخذه نخواهند كرد.

زن از هاتف پرسید كه این چهار زن كه بر سر تنور آمده و گریه و زاری كردند كیان بودند؟


ندا رسید كه آن زن كه سر را بر روی سینه می مالید و بیشتر از همه می گریست و می نالید فاطمه ی زهراء علیهاالسلام بود و آن دیگر مادرش خدیجه كبری سلام الله علیها و سوم مریم مادر عیسی علیه السلام و چهارم آسیه زن فرعون دغا، پس آن زن با خود آمد كسی را ندید آن سر را برگرفت و ببوسید و به مشگ و گلاب از خون پاك بشست و غالیه و كافور بیاورد و بر روی آن مالید و گیسوی مبارك امام را شانه كرد و در موضع پاك نهاد و بیامد خولی را بیدار ساخته گفت: ای ملعون دون و ای مطعون زبون این سر كیست كه آورده ای و در این تنور نهاده ای، آخر این سر فرزند رسول خدا است برخیز كه از زمین تا آسمان فغان برخاست و فوج فوج ملائكه می آیند و زیارت این سر بجای آورده و گریه و زاری می كنند و بر تو لعنت كرده توجه به فلك می نمایند و من بیزارم از تو در این جهان و آن جهان، پس چادر بر سر افكند و قدم از خانه بیرون نهاد.

خولی گفت: ای زن كجا می روی؟ و فرزندان را چرا یتیم می كنی؟

گفت: ای لعین تو فرزندان مصطفی را یتیم كردی و باك نداشتی گو فرزندان تو هم یتیم شوند پس آن زن برفت و دیگر هیچ كس از او نشان نداد.

مؤلف گوید:

مناسب دیدم كه روضه زبانحال حضرت صدیقه كبری فاطمه زهرا سلام الله علیها در مطبح خولی ملعون را از زبان مرحوم جودی در اینجا بیاورم:



گر چه نهاده ز كین رأس تو خولی بتنور

به فلك می رسد از طلعت زیبای تو نور



چهره بر خاك و لبان خشك و محاسن خونین

قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور



روز ما شب شد و تا روز نمائی شب من

از تنور آی برون همچو ضیاء از دیجور






بی تو آرام ندارم به گلستان جنان

كه جدا از تو فزاید غمم از جنت و حور



آنچه با من به غیاب تو نمودی غم تو

نتوانم كه حكایت كنم الا به حضور



كور بادا به جهان دیده صاحب نظری

كه ندارد نظری با تو چه زیبا منظور



نیست از زنده عجب گر كه بمیرد ز غمت

مردگان باز نشینند ز داغت به قبور



جودی این لوءلوء منظوم كه كردی تضمین

به جهان گشت بیا از شر و شور نشور